خسته ای از بی وطنی ...
فریادِ کوچ، همه ی گوشتو پر کرده؛ زبان هم وطنت به نظر، غریبه میاد...
تا چشم کار می کند، کسی رو کنارت نمی بینی...
دیگه می خوای بشاشی به این کشور...
اما به ایران که نمیشه شاشید!
پس همراه میشی با حاشیه نشینانِ خلیجِ همیشه فارس و
می شاشی به خلیج ع. ر. ب. ی ...
اینجا یه جور دیگه مینویسی...
«ما نشانه ای بو ده ایم بی تعبیر
ما بی درد بوده ایم و چه بسا
زبان خویش را در غربت از دست داده ایم»فردریش هولدرلین.
ای سرزمین من
بگذار تا در غربت خویش فراموش شوی
بگذار تا خاک سرخت را شاش های زرد تطهیر کنند
و بگذار تا خلیج نیلگونت پایگاه غاز هایی از غرب بی نقطه باشد
چه فرقی می کند؟
من تو را از دست دادم آن زمان که مرا بیگانه انگاشتی و اکنون به دنبال خانه ای روبه روی هستی هستم.
«تو آن درختی نبودی که هبوط گلابی هایش در عصر معراج پولاد سطح سیمانی قرن را شکست»
عالی...
ماهیتش که فارسه!!!!!!!!!!!!!!