هجویات یک عقب مانده عینی

عـذر می خواهــم!

هجویات یک عقب مانده عینی

عـذر می خواهــم!

الخلیج!

خسته ای از بی وطنی ...

فریادِ کوچ، همه ی گوشتو پر کرده؛ زبان هم وطنت به نظر، غریبه میاد...

تا چشم کار می کند، کسی رو کنارت نمی بینی...

دیگه می خوای بشاشی به این کشور...

اما به ایران که نمیشه شاشید!

پس همراه میشی با حاشیه نشینانِ خلیجِ همیشه فارس و 

می شاشی به خلیج  ع. ر. ب. ی ...


نظرات 4 + ارسال نظر
تو سه‌شنبه 24 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 04:28 ب.ظ http://www.chasbandegihaye-roohe-ma.blogsky.com

اینجا یه جور دیگه مینویسی...

شب پره پنج‌شنبه 26 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 12:56 ب.ظ

«ما نشانه ای بو ده ایم بی تعبیر
ما بی درد بوده ایم و چه بسا
زبان خویش را در غربت از دست داده ایم»فردریش هولدرلین.
ای سرزمین من
بگذار تا در غربت خویش فراموش شوی
بگذار تا خاک سرخت را شاش های زرد تطهیر کنند
و بگذار تا خلیج نیلگونت پایگاه غاز هایی از غرب بی نقطه باشد
چه فرقی می کند؟
من تو را از دست دادم آن زمان که مرا بیگانه انگاشتی و اکنون به دنبال خانه ای روبه روی هستی هستم.
«تو آن درختی نبودی که هبوط گلابی هایش در عصر معراج پولاد سطح سیمانی قرن را شکست»

مهشید جمعه 27 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 12:06 ب.ظ http://mahshidmohamadi.blogfa.com

عالی...

حنا سه‌شنبه 31 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 11:36 ق.ظ

ماهیتش که فارسه!!!!!!!!!!!!!!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد