هجویات یک عقب مانده عینی

عـذر می خواهــم!

هجویات یک عقب مانده عینی

عـذر می خواهــم!

انقلاب مشروطه!

دختری که رفت...

و ما...

دلباختگانی از جنس شک، قرنی بعد، نومید از یافتنش،

سر در بغل گرفته خموش، خالی از آشنایی، لبالب از رخوت،

در جزیره هزار جزیره، بدون دیگری، 

هر کدام از پی خود ارضایی خویش، دست در آلتی میزد؛

نه انگار که همه از پی یک چیز بودیم...


نظرات 4 + ارسال نظر
م.خموش یکشنبه 5 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 01:11 ب.ظ http://mute.blogsky.com

خموش خوبه


تو یکشنبه 5 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 01:57 ب.ظ http://www.chasbandegihaye-roohe-ma.blogsky.com

دست در آلتی میزد با شک...

حنا سه‌شنبه 7 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 12:17 ق.ظ

ای کاش حداقل واقعا ارضا میشدیم
کاش همون موقع که رفت به خریتمون پی میبردیم

شب پره چهارشنبه 8 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 11:10 ق.ظ

و دختری که رفت...به جهنم که رفت و یا شاید هم به جهنم رفت؛رفت که رفت و چه بهتر که رفت و تن اغوا پوسید برای ابد و قرنی بعد خودارضایی هم افسانه شد...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد