هجویات یک عقب مانده عینی

عـذر می خواهــم!

هجویات یک عقب مانده عینی

عـذر می خواهــم!

اشتباه


بالاخره اتفاقی که نباید می افتاد افتاد...


متاسفم، دست من نبود؛


تقدیر...


شاید سرنوشت...


به هر حال ما تقصیر نداریم...


گاهی به آدم کاندوم سوراخ می فروشند!


همسر



 تو را دوست دارم ...


   تو را با همه برآمدگی هایت،


    حتی اگر سایز سینه ات به پای زن همسایه نرسد!

عشق چادری


   هزار بار گفتم دوستت دارم و تو حدیث از نهج البلاغه آوردی...


    حالا اما  بشنو :  تلک شقشقه، هدرت، ثم قرت.