هجویات یک عقب مانده عینی

عـذر می خواهــم!

هجویات یک عقب مانده عینی

عـذر می خواهــم!

رفته از دست


من سوختم... 

   

و تو با حرف های نپخته ام، خام شدی و آمدی!


امروز که آتشِ سخنم سردت کرد و رفتی، بی خیالم؛


 می دانی؟! پدرم همیشه می گفت: 


حرف، باد هواست  و ... باد آورده  را  باد  می برد!!!




نظرات 6 + ارسال نظر
تو پنج‌شنبه 12 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 01:03 ق.ظ http://www.chasbandegihaye-roohe-ma.blogsky.com

گاهی هم حرفها مثل باد شکم هستند...وقتی میایند طرف مقابل را خفه میکنند...

شب پره پنج‌شنبه 12 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 08:31 ب.ظ

حرف هایم را باد برد و چه بد شد که نفهمیدی؛جغ؛حاصل جمع نگاه من و یاد پستان تو بود وچه راست می گفت سهراب که شاعران وارث اب وخرد و روشنی اند.

[ بدون نام ] جمعه 13 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 02:40 ق.ظ

بی ادبی های بیداد جمعه 13 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 04:55 ب.ظ

شناختمت از همان کودکیت
آتشی با تمام نسوختن هایش
و دودی از سر تکلیف
در انتها
تنها
خاکستری به جرم آتش

فرهاد چهارشنبه 18 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 07:44 ب.ظ

آه...
باغ بزرگ بود و خلوت
من؛روی منقل سیخ را جابجا می کردم
و سیخ می کردم و تو را جابجا می کردم
و وقتی که سیخ ها را پشت رو می کردی
در خیالم تو را از پشت به رو می کردم...

هیس پنج‌شنبه 2 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 09:15 ب.ظ http://l-liss.blogsky.com

این.آرزوی.پاکی.است
اما.به.باد.بسپار

یاد.این.شعر.افتادم
و.دلم...


سلام

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد