-
فیزیک
دوشنبه 15 خردادماه سال 1391 23:54
انیشتین: دو چیز در دنیا وجود دارد که نهایت ندارند: اولی فضا، و دوم حماقت انسانها؛ البته در مورد اول شک دارم!
-
راهنمایی
پنجشنبه 4 خردادماه سال 1391 00:09
چقدر خوب مانده ای پس این همه مدت... فقط کمی نگاهت به من فرسوده شده... امروز تلاش کردم دوباره به نگاهت مسیری، راهی پیدا کنم... اما...خوب متوجه شدم چشمانت در طرح * است! *طرح: منظور طرح ترافیک است.
-
ملاقات
پنجشنبه 28 اردیبهشتماه سال 1391 01:22
از خودم پرسیدم: یعنی احمق تر از من هم در این عالم وجود دارد؟! امروز که دیدمت جواب سوالم را گرفتم...
-
سفله
یکشنبه 17 اردیبهشتماه سال 1391 18:45
آفرین! همه احمق های عالم از همین جایی شروع کردند که تو داری شروع می کنی موفق باشی...
-
برای دوستانم!
پنجشنبه 14 اردیبهشتماه سال 1391 12:38
سیگارتو جلوی آینه روشن کن رفیق... احمق بودن که هنر نیست؛ مهم اینه که، آگاهانه به خودت ضربه بزنی!
-
اعتراض
چهارشنبه 2 فروردینماه سال 1391 01:34
هنرمندان اگر نبودند، سیاستمداران تا کنون جهان را به گندآبی بدل کرده بودند متعفن! البته انصافاً سیاستمداران هم تا کنون خوب مقاومت کرده اند...
-
زبان
جمعه 26 اسفندماه سال 1390 11:25
داشتم فکر می کردم عنوان وبلاگ به فرنگی ( با فرض شی ء بودن نگارنده! )چی میشه؟! L ampoons of an Objective Backward
-
عقب مانده
یکشنبه 7 اسفندماه سال 1390 14:58
شرمنده ام ... اما من هنوز هم فکر می کنم، سیگار رو باید با کبریت روشن کرد
-
سپاس
دوشنبه 17 بهمنماه سال 1390 23:57
میمیری ... و هنگامی که موریانه ها از بدنت تغذیه می کنند، به جسم بی جانت خیره شده ای ... تازه می فهمی؛ چه لذتی دارد از برای دیگران بودن.
-
کش مکش
یکشنبه 20 آذرماه سال 1390 10:51
چه خوب شد دیدمت! خواستم بگویم که ... ... که حرفم را بریدی و سرمای تنم را چانه ی گرمت گرم نکرد... آه که تو چقدر بر خلاف قدت، چانه ی درازی داری، و آنقدر حرف زدی که بالاخره آهِ کلام هم بلند شد. و اما من... در سکوت مشکی خویش، گوش را می کردم و تو ادامه دادی؛ باز هم در آرامش گوش دادم و به لب هایت خیره شدم و گفتم ... تو باز...
-
الهه ی نجس
شنبه 5 آذرماه سال 1390 11:03
بر آستانه مردی که مُرد و زنی که زنده ماند تا مردن مردی را به نظاره نشیند که زنی را، زنده زنده، زنده به گور کرد و زن، که زنانه زنده ماند و مرد را در زبانِ زنجیرِ زنانگیِ خویش آویخت... و ما که تو را ای الهه ی نجس، در زیرِ زجرِ زبانِ زمانه ی زالوی خویش فسردیم تا مگر مردانگی نامردانه ی خود و مردم مرگ اندیش را از پستانهای...
-
My Country
چهارشنبه 11 آبانماه سال 1390 01:50
بعضی وقتا هست که شاشِت می گیره و در به در دنبال دستشویی می گردی... بعضی وقتا هم هست که متوجه میشی جایی که توش هستی دستشوییه و باید بشاشی توش.
-
قهقهه
یکشنبه 17 مهرماه سال 1390 01:39
و من ماندم و این غم های نازنین؛ که براستی شایسته ی لبخندند، و تو را چون دری نیمه باز* رها می کنم، باشد که باز شوی به اتاقی به روی همه * تعبیری از توماس ترانسترومر شاعر، برای انسان
-
مکافات
دوشنبه 4 مهرماه سال 1390 03:42
حالا، نقطه سرِ خط؛ تو مُرده ای ... نترس؛ نَکیر نیستم! اما زمان، زمانِ حساب و کتابه؛ و اما ... بابتِ همه ی حماقت هایت 20 امتیاز؛ تبریک می گم! شما رو در مرحله ی بعد می بینیم...
-
برهانِ لطف
جمعه 1 مهرماه سال 1390 01:17
خسته ام از شنیدن این سوال که "از کی عاشقم شدی؟!" به خدا این سوال از بیخ غلطه! امشب برای همیشه می خوام این مساله رو واست حل کنم؛ خوب گوش بده؛ ما دو فرض داریم عشق من؛ یکی وجوبِ وجودِ معلول در ظرفِ وجودِ علت، بعد هم وجوبِ وجودِ علت در ظرفِ وجودِ معلول، اگر علتِ تامه موجود باشه، وجودِ معلول، واجب و ضروریه چون در...
-
کمال
سهشنبه 29 شهریورماه سال 1390 04:21
ا ینجا کجاست نازنین؟! کارخانه یا جهان؟ « کارگران، میهن ندارند کسی نمی تواند از آنها چیزی که ندارند بگیرد ...» * و این چه فاصله ای است تا کمال؟ هیچ * (مانیفست - مارکس، انگلس)
-
سواد
چهارشنبه 9 شهریورماه سال 1390 16:35
بی شعوریم... ما که نمی دانیم... احمقیم... ما که نمی خوانیم... که به اندازه ی بزغاله هم نمی فهمیم... خاک بر سر ما... که در این شهر، مردگان پر ثمرترند؛ بر سر ما که سفاهت موج می زند از سر تا پایمان ... ما که بی شعوریم و سَفیهیم؛ که اگر نبودیم... روی ماشین زباله جمع کنیِ مان سمفونی بتهوون پخش نمی شد... (به همراه فایل...
-
انقلاب
دوشنبه 31 مردادماه سال 1390 14:00
سخت شدی رفیق... از بس که ندیدمت کور شدم بیا و چشم روشنی چشم ما شو که دگر چشم نیست چشمه است. از حال رفته ایم و از یاد تو هم... از حال رفته ایم و از یاد تو هم. اینک...ای رهایی! مگر دستانِ گرم تو، آبی خنک به سوی بیشه روانه کند و گرنه ما که از این چشمه به جز شـاش، نصیبی نبرده ایم
-
رهایی
دوشنبه 24 مردادماه سال 1390 11:22
هزار بار از ترس، در خودت شاشیدی و به دنبالش نرفتی آماده باش، حالا بزن، بزن مرا و خودت را خلاص کن... او را فروخته اند... به عرب، به عجم، توفیرش چیست؟ تو کار خودت را بکن؛ روی خودت متمرکز شو و شروع کن، راه دیگری نیست، پایانِ ترس اینجاست، ترس را بیرون بریز... روی دستانت تمرکز کن و بزن، مرا بزن و خودت را خلاص کن... آری ......
-
جهان پخمگان
دوشنبه 3 مردادماه سال 1390 19:17
هنوز نفهمیدی ... کنار دقایقِ پخمه ی گذشته نشسته ای و مدام زر می زنی ... همه همین طورند اما تو دیگر حوصله همه را سر بردی... نفهمیدی که زمان، پخمه است و پخمه، آنکه اسیر پخمه شود آرام باش،آینه را عقب تر بگیر... تویی ...، لخت و عور، سبک؛ بال بزنی، پریدی... نگاه کن؛ بگو: من؛ من و تمام! نه پیش دارد نه پس؛من وهم اینک الآن!...
-
وفادار
پنجشنبه 16 تیرماه سال 1390 02:19
بالاخره صدایم را می شنوی ... از دور می بینمت... نگاه معصومانه ات مرا قدمی به جلو هدایت می کند، چشمانت برق می زند... با سرعت به طرفم می دوی... به کنارم می رسی، بغلم می کنی و صورتم را می لیسی... هاپ هاپوی من، استخوانهایت آماده است
-
و تــنـی که فاحشه شد!
شنبه 11 تیرماه سال 1390 10:49
این عشق را سرسری نگیر ... لااقل برای امشب؛ این حس، کارشناسی شده است؛ نگاهم کن؛ پیش تو مَجّـانیـم؛ بیا و لااقل از حق انتفاع خودت استفاده کن؛ بنشین، بنشین و ریـز به ریـز تمام تنم را میان خودت قسمت کن... تجزیه ام کن؛ دستانم را بگیر و دنیا را دست کم بگیر، و دست کم، دستی بر اندام ریخته ام بکش! تو را به خدا بیـا و یک امشب...
-
انقلاب مشروطه!
یکشنبه 5 تیرماه سال 1390 13:04
دختری که رفت... و ما... دلباختگانی از جنس شک، قرنی بعد، نومید از یافتنش، سر در بغل گرفته خموش، خالی از آشنایی، لبالب از رخوت، در جزیره هزار جزیره، بدون دیگری، هر کدام از پی خود ارضایی خویش، دست در آلتی میزد؛ نه انگار که همه از پی یک چیز بودیم...
-
دسپوتیسم
جمعه 27 خردادماه سال 1390 13:46
به چه خیره شده ای؟ حقارت مردی که روزی ارباب صدایش می زدی؟ به چه خیره ای؟ نم پای صندلی؟ حیرت چشمانت از چیست؟ خیسی شلوارم؟ آه! کنیزک بیچاره ی من! ده سال تمام، خدای تو مردی بود که اختیار ادرارش را نداشت.
-
الخلیج!
سهشنبه 24 خردادماه سال 1390 13:28
خسته ای از بی وطنی ... فریادِ کوچ، همه ی گوشتو پر کرده؛ زبان هم وطنت به نظر، غریبه میاد... تا چشم کار می کند، کسی رو کنارت نمی بینی... دیگه می خوای بشاشی به این کشور... اما به ایران که نمیشه شاشید! پس همراه میشی با حاشیه نشینانِ خلیجِ همیشه فارس و می شاشی به خلیج ع. ر. ب. ی ...
-
دریغ
چهارشنبه 18 خردادماه سال 1390 20:01
روزگار غریبی است نازنین ... عشق را که در پستوی خانه نهان باید کرد،هیچ، شوق را که در پستوی خانه نهان باید کرد هیچ، دهانت را می بویند مبادا گفته باشی دوستت دارم،هیچ، دلت را می پویند مبادا شعله ای در آن نهان باشد هم هیچ، آخر، خود ارضایی هم جرم است!
-
رفته از دست
پنجشنبه 12 خردادماه سال 1390 00:47
من سوختم... و تو با حرف های نپخته ام، خام شدی و آمدی! امروز که آتشِ سخنم سردت کرد و رفتی، بی خیالم؛ می دانی؟! پدرم همیشه می گفت: حرف، باد هواست و ... باد آورده را باد می برد!!!
-
تمکین!
سهشنبه 10 خردادماه سال 1390 16:41
همیشه مرا به یاد مادر بزرگم می انداختی... صدای جیغ کشیدنش تمام خانه و حیاط را پر می کرد، وقتی از دستِ شهوتِ سیری ناپذیر پدربزرگِ حشریم در نود سالگی، فرار می کرد.
-
پستی از طرف یک دوست
سهشنبه 10 خردادماه سال 1390 14:55
پشت چشمان تو چیست؟ عشق؟ نه؛ پشت چشمان تو چیزی نیست... پشت چشمان تو، دل یخ زده من، حس جاوید نگاهت را می فروشد، به گرمای تن فاحشه ها. "از طرف دوست نازنینم، شاهین"
-
یاد!
دوشنبه 9 خردادماه سال 1390 13:14
زیبای من! به احترام همه ی خاطراتی که با هم نــداشتیم، در قهوه ای که برایت آوردم شاشیدم.